• خانه
  • ورود
  • التماس دعا
    • ثبت التماس دعای اینترنتی
    • ثبت التماس دعای پستی
    • ثبت التماس دعای حضوری
    • پاسخ به سؤالات و اشکالات
    • مستندات فقهی دعای پولی
  • منهاج فردوسیان
    • معرفی
    • کتابخانه‌
    • فروشگاه
    • گفتگوی زنده
    • شرعه‌ی فردوسیان
    • پیام‌های تصویری
    • جدیدترین نظرات
  • متفرقه
    • معرفی حاج فردوسی
    • حرز جامع حاج فردوسی
    • هدایا و نذورات
    • تماس با ما
    • جستجو
    • راهنما
    • درباره
  • خانه
  • ورود
  • التماس دعا
    • ثبت التماس دعای اینترنتی
    • ثبت التماس دعای پستی
    • ثبت التماس دعای حضوری
    • پاسخ به سؤالات و اشکالات
    • مستندات فقهی دعای پولی
  • منهاج فردوسیان
    • معرفی
    • کتابخانه‌
    • فروشگاه
    • گفتگوی زنده
    • شرعه‌ی فردوسیان
    • پیام‌های تصویری
    • جدیدترین نظرات
  • متفرقه
    • معرفی حاج فردوسی
    • حرز جامع حاج فردوسی
    • هدایا و نذورات
    • تماس با ما
    • جستجو
    • راهنما
    • درباره
خانه ورود
ثبت التماس دعای اینترنتی ثبت التماس دعای پستی ثبت التماس دعای حضوری پاسخ به سؤالات و اشکالات مستندات فقهی دعای پولی
معرفی کتابخانه فروشگاه گفتگوی زنده شرعه‌ی فردوسیان پیام‌های تصویری جدیدترین نظرات
معرفی حاج فردوسی حرز جامع حاج فردوسی هدایا و نذورات تماس با ما جستجو راهنما درباره

فصل دوم: گرفتن مُهره‌ی مار

  • صفحه‌ی نخست
  • تمام مطالب
  • مهره‌ی مار
  • فصل دوم: گرفتن مُهره‌ی مار

هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که «زاکی» با قلم و کاغذی در دست، بر درِ خانه‌ی «عالِم ربّانی» به انتظار او نشسته بود و لحظه‌شماری می‌کرد تا راز خوشبختی را بیاموزد.

خواص مُهره‌ی مار:
طولی نکشید که «عالِم ربّانی» او را به حضور پذیرفت. بعد از سلام و احوال‌پرسی، «عالِم ربّانی» رو به «زاکی» کرد و گفت: خُب مرد جوان، در باره‌ی «مُهره‌ی مار» که به دنبالش هستی، چه می‌دانی؟
زاکی گفت: تا جایی که من اطلاع دارم، مهره‌ای حدود دو یا سه برابر یک عدس است. بعضی می‌گویند: استخوانی است در سر مار که آن را در طبیعت رها می‌کند.
بعضی می‌گویند: ترشحاتی است که بعد از بیرون آمدن از بدن مار، سفت می‌شود.
بعضی هم می‌گویند: یک نوع صدف دریایی است که چون شباهت زیادی به استخوان‌های بدن مار دارد، به «مُهره‌ی مار» مشهور شده است.
عالِم ربّانی گفت: چه خاصیت‌هایی دارد؟
زاکی گفت: می‌گویند: خواص ماورائی بسیار بالایی دارد؛ مثل ایجاد محبوبیت، ایجاد مهر و محبت بین زن و شوهر، خوش‌شانسی، ایجاد جاذبه برای افراد، رونق کسب و کار، بیشتر شدن روزی، گشایش بخت، بالا بردن اعتماد به نفس، ایجاد جذابیت، زبان‌بندی اطرافیان، آرامش قلبی و …
می‌گویند: پادشاهان هندی از مُهره‌ی مار به خاطر قدرت افسونگریِ بالا و ایجاد اعتماد به نفس فوق العاده و برای پیروزی در جنگ‌ها استفاده می‌کردند!

مُهره‌ی مار واقعی:
عالِم ربّانی در حالی که لبخند می‌زد، گفت: خاصیت‌هایی که برای «مُهره‌ی مار» برشمردی را درست گفتی ولی «مُهره‌ی مار» یک «شی‌ء» نیست بلکه یک «مهارت» است.
«مُهره‌ی مار»، مهارت آزاد کردن انرژی خیری است که در درون هر حادثه و اتفاقی زندانی است.
برای این که این مطلب را به خوبی متوجه شوی، بیشتر برایت توضیح می‌دهم و چند مثال می‌آورم تا «مُهره‌ی مار» را به خوبی بشناسی و بتوانی به درستی از آن استفاده کنی.
پسرم، در زندگیِ تو، اشیاء و اشخاص، مهم نیستند بلکه «اتفاقات» مهمند. اتفاقات به معنی منسوب شدن اشیاء و اشخاص به تو هستند.
در طی اتفاق است که شیئی یا شخصی به تو، خوبی یا بدی می‌کند. پس باید تمرکزت بر اتفاق باشد نه اشیاء و اشخاص.
هر اتفاقی در درونش خیری زندانی است. به ظاهر هیچ اتفاقی توجه مکن. مهم، خیری است که در درون آن اتفاق، زندانی است. اگر بتوانی آن خیر را آزاد کنی، بهترین بهره را از آن اتفاق برده‌ای.
راه آزاد کردن خیری که درون هر اتفاقی زندانی‌ست، «شکرگزاری فراوان» از آن حادثه و اتفاق است. شکرگزاری تو، موجب آزاد شدن خیری که در دل هر اتفاق است،‌ می‌شود.

خیر گناه:
زاکی با کمی تعجب و با حالتی انکارآمیز گفت: ای عالِم ربّانی، آیا گناهانی که از من سر می‌زند نیز درونش خیری زندانی شده و می‌توانم با شکرگزاری، آن خیر را برای خودم آزاد سازم؟!
عالِم ربّانی گفت: بله فرزندم، حتی در درون گناه هم خیری نهفته است و می‌توانی با «شکرگزاری فراوان»، آن خیر را برای خودت آزاد سازی و بهترین بهره را از گناه ببری! پس هر وقت گناهی از تو سر زد، با احساس خوب، از خیری که در درون آن گناه نهفته است، «شکرگزاری فراوان» کن.
پسرم، به ظاهر اتفاقات نگاه نکن و بر اساس ظاهر اتفاقات، قضاوت مکن. همیشه این نکته را به خاطر داشته باش که هر اتفاقی مثل قفسی است که خیری در درونش زندانی است و کلید آن قفس، «شکرگزاری فراوان» است.
تو با «شکرگزاری فراوان»، موجب می‌شوی خیری که در درون هر اتفاقی زندانی شده است، آزاد گردد و نصیبت شود.
هر بیمار شدن، هر سالم شدن، هر شکست مالی، هر موفقیت تجاری، هر شکست عاطفی، هر تجربه‌ی عشقی عالی، هر ذلیل شدن، هر عزیز شدن، هر آبروریزی، هر آبروداری و در کل، هر حادثه و اتفاقی در درون خودش، خیری زندانی دارد که باید آن خیر را آزاد کنی.
اگر خیری که در حوادث هست را با ««شکرگزاری فراوان»» آزاد نکنی، هیچ فرقی نمی‌کند که آن حادثه و اتفاق را خوب بدانی یا بد؛ زیرا آن حادثه و اتفاق، برای تو بی‌ثمره و بدون بهره است.
نباید اتفاقات را به «اتفاقات خوب» و «اتفاقات بد» تقسیم کنی، بلکه باید اتفاقات را به «اتفاقاتی که توانستی خیرش را آزاد کنی» و «اتفاقاتی که نتوانستی خیرش را آزاد کنی» تقسیم نمایی.
و تأکید می‌کنم آزاد کردن خیری که در حوادث و اتفاقات نهفته است، فقط و فقط با «شکرگزاری فراوان» از آن حادثه و اتفاق امکان دارد.
زندگی تو، از لحظه‌ای که بیدار می‌شوی تا زمانی که به خواب می‌روی، پر از حوادث و اتفاقات ریز و درشت است و تو باید در سراسر بیداری، هوشیار باشی و خیری که در این اتفاقاتِ ریز و درشت، زندانی شده را آزاد سازی.
اگر این مهارت را یاد بگیری و به خوبی بکار ببندی، زندگی‌ات سراسر خیر محض خواهد شد و هیچ چیز آزاردهنده‌ای نخواهی دید.

بزرگ‌ترین اشتباه زندگی:
زاکی که کمی گیج شده بود، گفت: واضح‌تر توضیح بدهید. هر وقت اتفاقی برایم پیش می‌آید، دقیقاً چه کاری باید انجام دهم تا خیری که در آن زندانی شده را برای خودم آزاد کنم؟
عالِم ربّانی گفت: برای آزاد کردن خیری که در هر اتفاقی زندانی است، با توجه به این که در محضر خدای بزرگ هستی، بارها بگو «الهی شکر» یا «خدایا شکرت» یا هر کلمه و عبارتی که ابراز شکرگزاری‌ات را برساند.
حتماً مواظب باش در حال شکرگزاری، کاملاً متوجه خیری باشی که در آن اتفاق، پنهان شده است. هیچگاه نباید به خود اتفاق توجه کنی؛ بلکه باید به خیری که در آن است، توجه کنی و شکرگزاری بجا آوری.
زاکی گفت: ای استاد دانا، برای آزاد کردن خیری که در اتفاقات، زندانی است، چند بار باید خدا را شکر کنم؟
عالِم ربّانی گفت: آنقدر بگو که دلت گواهی دهد خیرِ زندانی در آن اتفاق، برایت آزاد شد.
سپس به سخنش ادامه داد و گفت: فرزندم! خوب گوش کن و به خاطر بسپار، حوادث و اتفاقاتی که برای ما پیش می‌آید، فقط پوسته است. گاهی اوقات این پوسته‌ها، زیبا و دلنشین هستند و گاهی اوقات، این پوسته‌ها، زشت و نفرت‌انگیزند.
مردم دنیا چون به پوسته‌ی اتفاقات و حوادث توجه می‌کنند، آن را به خوب و بد تقسیم می‌کنند و این، بزرگ‌ترین اشتباه زندگی و نادرست‌ترین تقسیم‌بندی جهان است.
هیچ وقت اتفاقات و حوادث را مثل مردمی که «مُهره‌ی مار» ندارند و سراسر عمرشان را در بدبختی به سر می‌برند، به خوب و بد تقسیم نکن. که اگر چنین کنی و تا کنون چنین می‌کردی، در بدبختی خواهی ماند و هیچگاه روی خوشی واقعی را در زندگیِ دنیا نخواهی دید.

آزاد کردن اسیر:
زاکی گفت: لطفاً همین مطلب را در قالب یک مثال برایم بیشتر توضیح بدهید.
عالِم ربّانی گفت: فرض کن یکی از دوستان نزدیک و عزیز تو را اسیر کرده باشند و قرار باشد اول زوال ظهر، از خیابان اصلی شهر عبور دهند و در میدان بزرگ، به دار آویزند. تو در هنگام عبور کردن ارابه‌ای که دوستت در قفس آن است، بر آزاد کردن آن عزیز تمرکز می‌کنی یا بر قفسی که در آن زندانی است؟!
اگر مانند مردمی باشی که «مُهره‌ی مار» ندارند، به این توجه خواهی کرد که قفس دوستت، تمیز و رنگارنگ و تزئین‌شده است یا کثیف و بی‌رنگ و بدون تزئینات، و اگر تمیز و رنگارنگ بود، خوشحال خواهی شد و اگر کثیف و بی‌رنگ بود، غمگین خواهی گردید!
ولی اگر مهارت مُهره‌ی مار را به خوبی فرا بگیری، باید بدون توجه به این که قفس دوست و عزیزت تمیز یا کثیف است، بر آزاد کردن او تمرکز کنی؛ پس اگر بتوانی او را آزاد سازی و از اعدام نجات دهی، خوشحال خواهی شد،‌ هر چند قفسش تنگ و کثیف و بی‌رنگ باشد.
و اگر نتوانی او را آزاد سازی و از اعدام نجات دهی، غمگین خواهی شد، هر چند قفسش وسیع و تمیز و رنگارنگ باشد.
در این مثال، «قفس» همان اتفاقات و حوادث است و دوست عزیز تو، همان خیری است که در قفسِ اتفاقات و حوادث، زندانی است. اگر با کلید شکرگزاری بتوانی درِ قفس را باز کنی و خیر را آزاد نمایی، خوشحال باش.
ولی اگر کاهلی کردی و اتفاق را نادیده گرفتی، خیر ارزشمندی که در آن نهفته بود را به چوبه‌ی اعدام سپردی و هیچ بهره‌ای از آن حادثه و اتفاق نبردی.
سخن که به اینجا رسید، عالِم ربّانی به چشمان زاکی خیره شد گفت: امیدوارم با این مثال، متوجه شده باشی که ظاهر اتفاق و حادثه مهم نیست، بلکه آزاد کردن انرژیِ پرخیری که در آن متراکم شده، مهم است.
زاکی گفت: به نظرم متوجه شدم. شاید هم …

امتحان فهم:
عالِم ربّانی گفت: بگو ببینم، خرما که رنگش تیره است بهتر است یا عسل که رنگش روشن است؟
زاکی مکثی کرد و در حالی که ابروهایش را بالا انداخته بود و دست به موهایش می‌کشید، گفت: گر چه رنگ عسل، قشنگ‌تر است؛ ولی هر دو خوب است.
عالِم ربّانی خندید و گفت: معلوم می‌شود سخنم را به درستی نفهمیده‌ای؛ چون در جواب این سؤال، مانند مردمانی که مُهره‌ی مار ندارند، به ظاهر نگاه کردی!
زاکی متعجب شد. عالِم ربّانی ادامه داد: جواب درست اینطور است، باید می‌گفتی: «هر کدام که بخورم و نیروی خیری که در آن است برایم آزاد شود، خوب است».
پسرم! تو نباید به رنگ خرما و عسل توجه می‌کردی؛ بلکه باید به «عسل خوردن خودت» یا «خرما خوردن خودت» توجه می‌کردی. وقتی نتوانی مثلاً عسل را بخوری ولی بتوانی خرما را بخوری، خرما برای تو بهتر است و عسل، هیچ فایده‌ای برایت ندارد.
تو باید بتوانی به اتفاقات، اینگونه نگاه کنی. اگر خیری که در هر اتفاقی زندانی است را بتوانی آزاد کنی، مثل این است که بتوانی عسل یا خرما را بخوری و نیرو بگیری. ولی اگر نتوانی خیر زندانی‌شده را آزاد کنی، فرقی نمی‌کند که مردم، آن اتفاق را خوب بدانند یا بد؛ در هر حال، فایده‌ای که باید برای تو داشته باشد، نخواهد داشت.

شیره‌ی گل:
زاکی گفت: باز هم برایم مثال بزنید تا این مطلب را به خوبی درک کنم.
عالِم ربّانی برخاست و بیرون رفت. طولی نکشید که برگشت در حالی که سینی‌ای در دست داشت که رویش دو گلدان و یک چاقو بود. سینی را در مقابل زاکی گذاشت و گفت: پسرم به این سینی نگاه کن. چه می‌بینی؟
زاکی گفت: دو گلدان کوچک که در هر کدام، یک گل کاکتوس روییده است. یکی از گل‌ها خار دارد و دیگری بی‌خار و صاف است.
عالِم ربّانی گفت: احسنت. خوب گفتی.
سپس ادامه داد: چاقو را بردار و در وسط برگ هر کدام از کاکتوس‌ها شکافی ایجاد کن.
زاکی چنان کرد. شیره‌ای سفید از داخل شیار برگ کاکتوس‌ها بیرون آمد.
عالِم ربّانی گفت: فرزندم، شیره‌ای که از شیار برگ کاکتوس بیرون آمده، دارای خاصیت است و مصرف دارویی دارد. اگر این شیره را خیری بدانی که در هر اتفاقی، زندانی شده، شکرگزاری را همین تیغی بدان که بر وسط برگ کشیدی.
اما نکته‌ی مهم، این است که یکی از برگ‌ها، پر خار است و ظاهری ناملایم دارد و دیگری، صاف و بدون خار است و ظاهرش ملایم است.
اتفاقات مختلف زندگی، همینطور هستند. گاهی اتفاقی که برایت می‌افتد، صاف و نرم و ملایم است و گاهی اتفاق، خاردار و آزاردهنده است. نباید به ظاهر اتفاق نگاه کنی بلکه باید به شیره‌ای که در دل آن نهفته است توجه کنی و آن را با تیغ شکرگزاری، خارج نمایی.

خیر و خوشی:
زاکی گفت: آیا خیری که در هر اتفاق بد زندانی است و با شکرگزاری آزاد می‌شود، حل شدن مشکل و باز شدن گره از کار است؟
و آیا خیری که در هر اتفاق خوب زندانی است و با شکرگزاری آزاد می‌شود، همان احساس آرامش و حال خوشی است که بعدش به دست می‌آورم؟
عالِم ربّانی گفت: خیری که در اتفاقات مختلف ـ که تو آن را به اتفاقات خوب و بد تقسیم می‌کنی ـ پنهان است، خیلی بالاتر و ارزشمندتر از احساس آرامش یا حل شدن مشکل است.
البته شکرگزاری، معمولاً موجب خوب شدن حال و باز شدن گره‌های زندگی می‌شود، ولی اینها، آن خیری نیست که در هر اتفاقی زندانی است.

خاطرات گذشته:
زاکی از عالِم ربّانی پرسید: گاهی اوقات، تصویرهایی از اتفاقات گذشته به خاطرم می‌آید، در این جور مواقع چه کنم؟
عالِم ربّانی گفت: این که خاطره‌ای از گذشته به ذهنت می‌رسد، مثل این است که همان اتفاق الان برایت افتاده است. این تصاویر و خاطرات، برای این به ذهنت می‌رسند که به تو یادآور شوند خیرات فراوانی در آنها زندانی است و به زبان بی‌زبانی از تو می‌خواهند با شکرگزاری، آنان را آزاد کنی.
پس هر خاطره‌ای که از اتفاقات گذشته به نظرت آمد، برایش شکرگزاری کن تا خیری که در آن زندانی است و آن را آزاد نکرده بودی، آزاد شود.

حسادت و طلسم:
زاکی گفت: اگر مردم حسود، چشمم بزنند! یا از شدت حسادت، برایم طلسم بنویسند و مرا سحر و جادو کنند، باز هم در آن خیری زندانی شده است و باید با کلید شکرگزاری زیاد، آزادش کنم؟
عالِم ربّانی گفت: چشم‌زخم و سحر و جادو، واقعیت است و اثر می‌گذارد؛ اما بر کسانی که «مُهره‌ی مار» ندارند.
اگر «مُهره‌ی مار» داشته باشی، مطمئن باش که هیچ چشمِ شور و طلسمِ کور و جادویِ سیاهی بر تو کار نخواهد کرد.
زاکی گفت: اگر اینهمه بدبختیِ من بر اثر چشم‌زخم یا طلسم باشد، چطور می‌توانم از آن خلاص شوم؟
عالِم ربّانی گفت: اگر «مُهره‌ی مار» داشته باشی، مطمئن باش که اثر هر چشمِ شور و طلسمِ کور و جادویِ سیاهی را از بین خواهد برد.
زاکی گفت: چطور می‌توانم بفهمم چه خیری در هر اتفاقی زندانی است؟
عالِم ربّانی گفت: هیچگاه به دنبال این مباش که بفهمی چه خیری در هر اتفاقی نهفته است.
هر گاه ذهنت از تو پرسید: «چه خیری در این اتفاق بود؟»
بگو: «نمی‌دانم و نمی‌خواهم بدانم؛ ولی یقین دارم خیر زیادی در آن بود و فقط با شکرگزاری زیاد من، آزاد می‌شود»
پس همیشه مراقب نجواهای ذهنت باش.

نجوای ذهن:
زاکی گفت: نجواهای ذهن یعنی چه؟ بیشتر برایم توضیح دهید.
عالِم ربّانی گفت: ذهنت برای این که تو را منحرف کند، گاهی اوقات، اتفاقات خوبی که بعد از شکرگزاری برایت می‌افتد را همان خیری که زندانی بوده و آزادش کرده‌ای معرفی می‌کند.
مبادا فریبش را بخوری!
خیری که آزاد می‌کنی خیلی بالاتر و بهتر از اتفاقات خوبی است که بعد از شکرگزاری برایت می‌افتد. حتی احساس آرامشی که به دست می‌آوری هم در مقابل آن خیر، چیز زیادی نیست.
وقتی بعد از شکرگزاری، اتفاق خوبی برایت می‌افتد، ذهنت می‌کوشد تو را به خوشی و ملایمتِ آن اتفاق مشغول سازد تا شکرگزاری برای آن اتفاق خوش را فراموش کنی.
یادت باشد اتفاق خوبی که بعد از شکرگزاری می‌افتد، یک اتفاق جدید است که درونش خیری زندانی شده و تو باید با «شکرگزاری فراوان» آن خیر را آزاد کنی.

شکر یا تدبیر:
زاکی پرسید: آیا می‌توانم خودم را به شکرگزاری رها کنم و به جای فکر کردن به عاقبت کارها و برنامه چیدن برای نتایج درست، هر کاری که پیش آمد را انجام دهم و با شکرگزاری، خیری که در آن زندانی شده را آزاد سازم؟
عالِم ربّانی در چشمان زاکی خیره شد و گفت: در سخنانم دقت کن و مرزها را نگه دار.
سپس ادامه داد: مُهره‌ی مار، برای تمام حوادث و اتفاقاتی است که پیش می‌آید و تو نقشی در به وجود آوردن آنها نداری نه در جایی که با علم و اختیار، کاری که می‌دانی اشتباه است را انجام دهی و سپس بخواهی خیری که در آن است را با شکرگزاری آزاد سازی.
زاکی گفت: ولی شما گفتید برای گناهانی که انجام می‌دهم نیز شکرگزاری کنم تا خیری که در آن زندانی است را آزاد سازم.
عالِم ربّانی گفت: نگفتم گناه کن و سپس با شکرگزاری خیرش را آزاد نما؛ بلکه گفتم اگر به گناهی مبتلا شدی و بدون علم به این که گناه است یا بدون اختیار، انجامش دادی، خیری در آن است و باید با شکرگزاری، آن خیر را آزاد سازی.
پسرم، آگاه باش، کارهای اشتباهی که در حال دانش و اختیار انجام می‌دهی، تهی از خیر است و هر مقدار آن را بشکافی، خیری در آن نخواهی یافت.
مبادا شیطان ملعون تو را فریب دهد و به این اعتقاد نادرست مبتلا سازد که هر کار نادرستی که با علم و اختیار انجام دهی، می‌توانی با شکرگزاری، درستش کنی و خیرش را آزاد نمایی.

پایان دانش‌جویی:
سخن که به اینجا رسید، عالِم ربّانی رو به زاکی کرد و گفت: راستی نام تو چیست؟
زاکی گفت: اسمم «زاکی» است ولی مشهور به «بدبخت» هستم.
عالِم ربّانی لبخندی زد و گفت: از این پس که «مُهره‌ی مار» داری، مشهور به «خوشبخت» خواهی شد. اکنون برخیز و شروع به تمرین این مهارت کن تا وقتی به شهر خودت رسیدی، درهای خوشی به رویت باز شود و به تمام خواسته‌هایت برسی.

****************

«بازگشت به صفحه‌ی اصلی»

«فصل اول: زندگی بدبختانه» … «فصل دوم: گرفتن مُهره‌ی مار» … «فصل سوم: زندگی خوشبختانه»

«لینک خرید کتاب مهره‌ی مار»

Got something to share? Let's hear it. لغو پاسخ

برای نوشتن دیدگاه، باید وارد شوید.

Web Design By dgpro

مشترک شوید: